انتظار
خدایا تو آنی توانی به آنی جهانی به نیستی کشانی

 

 

هیچ وقت نشده بود هیچ معلمى به من توهینى كند یا خداى نكرده از طرف اولیاء مدرسه اسائه ى ادبى چیزى به من بشود، چون طاقتش را نداشتم كه نازك تر از گل بشنوم یا كسى به خودش اجازه بد هد به من بگوید بالا چشمم ابروست، یعنى همیشه طورى رفتار می كردم كه همه رعایتم را مى كردند و احترامم را نگه مى داشتند. نمره هایم هم همیشه هیجده نوزده بیست بود، همین خودش بهترین دلیل بود براى این كه نور چشمى آقا ناظم و عزیز دردانه خانم معلم ها باشم .

آن روز قرار بود آقا مدیر با آن شكم گنده و عینك ته استكانی اش كه از پشت آن چشم هایش دو دو مى زد و نگاهش آدم را مثل مار می گزید، با آن خط كش آهنى درازش كه همیشه دستش بود و عشقش این بود كه آن را با تمام قدرت بكوبد كف دست بچه هاى بى تربیت و رو دار و دستشان را آش و لاش كند، بیاید سر كلاس مان براى سركشى به وضع تحصیلی و اخلاقى ما بچه وروجك ها- این تكیه كلام همیشگی آقا مدیر براى صدا كردن همه ى بچه مدرسه اى ها بود، تکیه کلامی که هیچ وقت از دهانش نمی افتاد و ورد زبانش بود- همیشه هم وقتى می آمد سر كلاس، می رفت می نشست پشت میز خانم معلم، دفتر كلاس را باز می كرد، ده دوازده نفر را الا بختكى صدا می كرد، می برد پاى تخته، ردیف می ایستاند، بعد شروع می كرد به سین جیم کردن و پرسیدن سوال هاى سخت سخت. از همان نفر اول یك سوال سخت می پرسید، اگر بلد بود که هیچی، اگر بلد نبود جواب بدهد، وامصیبتا، اول نگاهی چپ چپ و سرزنش بار به خانم معلم می انداخت، بعد خطاب به آن بچه ى بخت برگشته می گفت:

كف دستت را بگیر جلوت، بچه وروجك!

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط علی
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 40 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 478
بازدید کل : 142853
تعداد مطالب : 198
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1



ابزار وبلاگنویسان ابزار وبلاگنویسان p30java