انتظار
خدایا تو آنی توانی به آنی جهانی به نیستی کشانی


 

thor


سوپر من



باربی



batman



hulk



spider man



توییتی

 




تاریخ: جمعه 25 آذر 1390برچسب:شخصیت های کارتونی,طنز,پیری,
ارسال توسط علی

 

 

در اتفاقی نادر در باغ وحشی در کالیفرنیا بچه خوکهایی که پوست ببر به تن کرده بودند ببر ماده‌ای را که به دلیل از دست دادن فرزندانش دچار افسردگی شده بود نجات دادند.
 

به گزارش مهر، در اتفاقی نادر در یک باغ وحش در کالیفرنیا یک ماده ببر بچه هایی سه قلو به دنیا آورد که به دلیل برخی عوارض دوران بارداری بچه ببرها زودتر از موعد به دنیا آمدند و به دلیل جثه بسیار کوچکشان بلافاصله از دنیا رفتند.
 

بر اساس این گزارش ببر مادر بعد از بهبودی از به دنیا آوردن بچه ها، ناگهان شروع به از دست دادن سلامتی خود کرد، هرچند که از لحاظ بدنی و فیزیکی سالم بود.
 

اتفاقی نادر در باغ وحشی در کالیفرنیا

دامپزشکان احساس کردند که از دست دادن بچه ها باعث افسردگی ماده ببر شده است و تصمیم گرفتند که بچه های یک ببر دیگر را به او بدهند تا وضعش بهتر شود.



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:ببر,سنز,کله گذاشتن,
ارسال توسط علی

 

 


 




تاریخ: دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:خاطره مشترک,دبستان,اولین کلاس,
ارسال توسط علی

 

 

سارا منجزی

سارا منجزی

سارا منجزی

سارا منجزی

سارا منجزی




تاریخ: دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:,
ارسال توسط علی

 اما چه زیبا و محکم برگشت !

پرده ی خیمه را کنار زد ، نگاهی به سمت خیمه گاه حسین کرد ، صدای تبلِ لشگر  نگاهش را جا به جا کرد ،  لشگری جدیدآمده بود. این همه لشکر برای جنگ با 72 نفر!!؟؟

خدای من ، این جماعتی که من می بینم تا سر از بدن حسین جدا نکند آرام نمی گیرد ، این چه کار بود من کردم ،   من راه را بر حسین بستم،  خون فرزند فاطمه بر گردن من است...  آخر دستور امیر عبید الله بود، من مأمور بودم و معذور ... - حر ! با تو ام  ای حر ، خودت را فریب نده !کدام امیر ؟ کدام دستور ؟ فرزند رسول خدا را به مسلخ بردی ! مُهر بدبختی تا ابد بر پیشانی توست...

خدای من راه نجاتی بفرست ، چه کار کنم ؟ این طرف خانواده ام ، برادرانم، مقام ،  ...  آن طرف حسین ...       حر! با تو ام ای حر آزاد باش ، آزاد... دنیا را می خواهی چکار ؟ 50 سال دیگر ، نه 100 سال دیگر! آخرش چه ! نمی خواهی با حسین باشی و تا ابد مهمان لطف و محبتش ؟

خدایا چرا ! اما گمان نمی کنم حسین مرا بپذیرد ، هر اتفاقی برای حسین بیفتد خودم را نخواهم بخشید !             - حر ! با تو ام ای حر ! حرکت کن ، برگرد ، برگرد ، باور کن فردا دیگر دیر می شود  ! باور کن.....

***    از اسب پیاده شد ، کفش هایش را بر گردن انداخت و سر به زیر افکند ، دل را به دریا زد...   ***

خدایا! می روم ، قسمش می دهم ، التماسش می کنم ، گریه می کنم و نام مادرش را خواهم برد ...

*** کم کم به خیمه حسین نزدیک می شد...   ***

خدایا!  قبولم می کند ؟ خدایا چه خواهد شد ...؟!

اما... نوازش صدائی افکارش را به هم ریخت...

  • خوش آمدی ، خوش آمدی حر ! اِرفع راسک یا حر ! سرت بالا بگیر !  بالا تر  ....

به راستی مادرت تو را همانگونه که آزاده هستی آزاده نامید ، ای حر ...

***

حر  برای مقابله رفت  ! اما چه زیبا و محکم برگشت ! و این توفیق را از ادب و احترام به فاطمه و فرزندان پاک اوکه سلام و  رحمت خدا بر آنان باد  به دست آورد

خدایا اکنون که گاه یاری فرزند حسین است از تو توفیق  برگشت را ، آن هم زیبا و محکممیخواهم...

مهدی جان ، آیا شود روزی از لب های شیرین تو بشنوم ، ارفع راسک یا حر...




تاریخ: دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:محرم,عاشورا,
ارسال توسط علی
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 1038
بازدید کل : 151290
تعداد مطالب : 198
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1



ابزار وبلاگنویسان ابزار وبلاگنویسان p30java